تو دیوانه

ساخت وبلاگ
ساعت شش عصر سوار متروی تجریش می‌شوم و له می‌شوم طبق معمول. مردم بین غرهایشان چیزهایی می‌گویند درباره اینکه این‌همه آدم از کجا آمده‌اند و چه می‌خواهند از جان مسیر هر روزه‌ی آنها ولی سوال اصلی این است که خود فرد آنجا چه می‌کند و چه می‌خواهد از مسیر هر روزه‌ی هزار آدم دیگر. مثل وقتی می‌گوید "هر کی رو می‌بینی لباس‌های ال‌سی تنشه، خزش کردن رفت" ، اضافه نمی‌کند که خودش هم یکی از همان‌هاست. مغزم را می‌خورد این که چرا هرکس بقیه را اضافه می‌بیند و خودش را مرکز جهان. مدوس ‌‌ دوشنبه ۱ خرداد ۹۶ ۱۹:۳۸ تو دیوانه...ادامه مطلب
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : مرکز,کیه,پس؟, نویسنده : 1floue5 بازدید : 27 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 16:51

می‌نخوابی؟ 

میاد و نمی‌بره. 

کاش نیاد و من ببرمت.

می‌شه فردا بیدار شی و هیچی یادت نباشه؟

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

تو دیوانه...
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1floue5 بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 25 تير 1396 ساعت: 7:24

از مهمونی چند شب پیش، یه عالمه بادکنک مونده رو دیوار اتاقم. یه میله‌ست و بادکنکا مرتب بهش آویزونن. چهل تا بودن. هر دو ساعت یه بار یکیشون با صدای بدی می‌ترکه و یا از خواب می‌پرم یا از جا. هم این بادکنکا باید تموم شن، هم فکر تو. تا این رنگی رنگی‌ها رو دیوارن حق داری تو سرم بمونی. بعدش بادکنک‌هاتو جمع کن و برو. بیست و سه تا شدن. بیست و سه تا بادکنک تا فراموشی‌ِ تو.

  • مدوس ‌‌
  • دوشنبه ۱۲ تیر ۹۶
  • ۱۹:۱۶
تو دیوانه...
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1floue5 بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 11:38

یه روزم میاد که دیگه یه بار دیدنت، دو ماه بعدمو نمی‌سازه. یه روزی که نه با بوی چمن یادت می‌افتم، نه با لگد کردن پای کسی موقع راه رفتن. تو خیابون بین جمعیت یهو واینمیستم که "بوی اون میاد". اون روز دیگه اموجی‌هام زوج نیست و آهنگ‌های مورد علاقه تو توو گوشم پلی نمی‌شه و حتا «توو» رو هم با دو تا «و» نمی‌نویسم. جمله‌های کوتاه می‌گم و کتابخونم پر کتاب‌هایی نیست که تو معرفی کردی. ولی تا اون روز، بذار بغض کنم واسه بی‌خدافظی رفتنت. 

تو دیوانه...
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1floue5 بازدید : 27 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 19:05

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

تو دیوانه...
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1floue5 بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت: 9:13

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

تو دیوانه...
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1floue5 بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت: 9:13

از امشب تا ته قصه والس، از امشب تا ابد، شَل وی دنس؟
تو دیوانه...
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1floue5 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 29 خرداد 1396 ساعت: 9:12

من حتی با بیرون کشیدن کتاب‌های فلسفه‌ی مامانم و تاریخِ بابام از انباری و پاک کردن گرد و خاک‌ها‌شون ذوق می‌کنم، خودت تصور کن وقتی تو رو می‌بینم چه حالی می‌شم.  

تو دیوانه...
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1floue5 بازدید : 27 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 9:41

حواسش بود دود سیگارش سمتم نیاید، دوبار جایش را عوض کرد. حرف‌هایی زد که نمی‌خواستم بشنوم. دید نفس نفس می‌زنم و بی‌صدا برایم آب خرید. گفتم مرسی؛ گفت چرا؟ صدایش زدم؛ گفت جانم؟ خداحافظی که کردیم و مسیرمان جدا شد، برگشتم و نگاهش کردم. دیدم او هم برگشته و لبخند می‌زند. حرف‌هایی زده بود که نمی‌خواستم بشنوم تو دیوانه...ادامه مطلب
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1floue5 بازدید : 22 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 9:41

قرار گذاشته بودیم روزی نیم ساعت باهم فلسفه بخونیم. گفته بود ما که تنبل‌تر از اونیم که تنهایی حرکتی بزنیم. الان یک ماه گذشته و حتا یک صفحه هم پیش نرفتیم. بهش گفتم شبیه شخصیت‌های در انتظار گودو شدیم. گفت از استراگون بدم میاد. گفتم اون اتفاقا تویی. هی می‌خوای بری و نمی‌ری. نمی‌تونی. خندید و باز سرش رو کرد توی گوشی نکبتی‌ش. گفتم بریم بالا؟ گفت بریم. نیم ساعت دیگه نشستیم.

تو دیوانه...
ما را در سایت تو دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1floue5 بازدید : 20 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 9:41